
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۲۲
۱
ای یار بیوفا که ز ما برشکستهای
پیوند مهر و عِقد محبت گسستهای
۲
ضایع مکن حقوقِ مودّت به هیچ حال
گر خود همه دمیست که با ما نشستهای
۳
ما از تو خستهایم و شکایت نمیکنیم
باری مکن ز ما گله کز ما نخستهای
۴
ما دست شسته از دل و جان در وفای تو
تو دل چرا ز دوستی ما بشستهای
۵
با این همه لطافت و شیرین زبانی ات
با ما به گاهِ طعنه زدن چون کبستهای
۶
آخر به رستخیز منت التفات نیست
پنداری از صراطِ قیامت برستهای
۷
حالا ز سوز وامقِ بیچاره غافلی
آری هنوز باش که عذرا نجستهای
۸
ای سروِ باغ جان که ز چشمم نمیروی
بر جویبارِ دیده ی من طرفه رستهای
۹
دل بردی از نزاری و جان هم دریغ نیست
گر دل درین ستم زده جان نیز بستهای
تصاویر و صوت

نظرات