حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۱۲۳

۱

در دل نشسته‌ای اگر از دیده رفته‌ای

نی‌نی ز دیده نیز نگویم نهفته‌ای

۲

ما بی‌تو نیستیم و توی ما پس از چه روی

گوییم گاه حاضر و گاهی برفته‌ای

۳

چون برقِ سوزناک که در خشک و تر گرفت

از تاب مهر جان و دلم درگرفته‌ای

۴

از نافه ی نغوله که هرجا دلی دروست

عطارخانه ‌ها همه بر هم کشفته‌ای

۵

ای نوبهار حسن به بستان ما درآی

تا گل به از تو یا تو به از گل شکفته‌ای

۶

لؤلؤی اشک بر مژه ی من ببین بیا

مردانه نکته‌ ای‌ست که در رشته سفته‌ای

۷

خارست نوکِ هر مژه در چشم ما و تو

بر بسترِ حریر به صد ناز خفته‌ای

۸

باریک می‌رود سخن آخر نزاریا

این زان دقیقه‌هاست که با کس نگفته‌ای

تصاویر و صوت

نظرات