
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۵۲
۱
نه قلزمم که به هم در شوم به هر بادی
که در میانه دلم هست کوه فولادی
۲
غلط شدم که دلِ نا شکیب فرتوتم
چو آبِ تیره شود گر برون زند بادی
۳
مثالِ صبر ِ من از روی ِ دوست دانی چیست
نهاده اند بر امواجِ بحر بنیادی
۴
اگر نه شیفتگی در نهادِ من بودی
به من خدای ز فطرت خرد فرستادی
۵
به عقل اگر چه که مبدای ِ آفرینشِ اوست
زمامِ عشق چه بودی که در ازل دادی
۶
و گرنه از پیِ جسمی شریف بودی عشق
قدم ز عالم ِ ارواح پیش ننهادی
۷
چرا به درد ننالم که آه دارم دوست
ز دردمند نباشد غریب فریادی
۸
هنوز تا متعلق به جان ِ شیرینی
ز خویش برنتوان ساخت هم چو فرهادی
۹
عجب مدار ز اقبالِ شاه ِ بنده نواز
که بندگیِ نزاری کند هر آزادی
نظرات