حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۱۶۲

۱

هیچ یاری بود که برگردی

بعدِ چندین که دوستی کردی

۲

از تو گو روزگار برخور ، ما

برنخوردیم و خونِ ما خوردی

۳

دلِ خلقی بسوختی آخِر

تا کی ای شوخ نا جوان مردی

۴

تو بدین جفتِ چشم و ابروی طاق

رستخیز از جهان برآوردی

۵

دردِ بی چارگانِ سوخته دل

چه شناسی که فارغ از دردی

۶

خونِ دل می دهی نزاری را

کش به خونِ جگر بپروردی

تصاویر و صوت

نظرات