
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۶۵
۱
ای نوبهارِ خوبی از چهره تو وَردی
وی خلدِ جاودانی از کوچه تو گردی
۲
عشقِ تو را نشایند اشتردلانِ نازک
تسلیم را بباید مردی و شیر مردی
۳
هر دل شکسته ای را در خاطر از تو شوری
هر درد خواره ای را در سینه از تو دردی
۴
انکار ما نکردی صاحب غرض به خیره
گر تا به روز یک شب با ما قدم سپردی
۵
چندان سرشک رانم کز آبِ دیده رویم
هم چون شفق بباشد هر آفتاب زردی
۶
جان من ار نبودی بیمارِ چشمِ مستت
چندین غذایِ تن را خونابِ دل نخوردی
۷
زلفت مگر نزاری در خواب دید زیرا
زنجیر اگر ندیدی دیوانگی نکردی
تصاویر و صوت

نظرات