
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۷
۱
مرا شدن به تماشای یار مصلحت است
ز هر مصالحم این اختیار مصلحت است
۲
عقوبتم مکن ای یار مهربان به گناه
که یار اگر بکشد حیف یار مصلحت است
۳
به باغ رفتن و می خوردن وطرب کردن
به موسم گل و فصل بهار مصلحت است
۴
ز روی خوب چرا منع می کنند مرا
که احتراز ز پرهیزگار مصلحت است
۵
گناه نیست به فتوی عشق اگر خوبان
رضا دهند به بوس و کنار مصلحت است
۶
خوشا شبی که دلم میدهی و می گویی
بیار باده که دفع خمار مصلحت است
۷
کنار و بوسه و لمس و نظر به مذهب عشق
اگر غرض نبود هر چهار مصلحت است
۸
به زینهار تو باز آمدم که مجرم را
چو توبه باز کند زینهار مصلحت است
۹
به یک نظر سخنی بر نمی توانم گفت
بیا که با تو به خلوت هزار مصلحت است
۱۰
اگر به خون منت رغبت است و می دانی
که بر دلت ننشیند غبار مصلحت است
۱۱
نزاریا شب قدرست قدرشب دریاب
که داد بستدن از روزگار مصلحت است
تصاویر و صوت

نظرات