حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۱۷۰

۱

رسید جان به لبم از بس آرزومندی

هنوز وقت نیامد که باز پیوندی

۲

به حالِ بنده که از دست می‌رود کارم

مگر نظر کنی از غایتِ خداوندی

۳

غریب کشتن و آزارِ دوستان جستن

توقّع آن که ترحّم کنی و نپسندی

۴

ترا رسد به لبی از نبات شیرین‌تر

اگر از آن دهن تنگ‌تر بر شکرخندی

۵

نداشتی ز خدا و ز خلق شرم و حیا

که دل ز جان من مُست‌مند برکندی

۶

به جان مضایقتی نیست چون درافتادم

تو هم مبالغتی کن اگر درین بندی

۷

غمم نخوردی و گفتی نزاری آنِ من است

هزار بار چنینم به خون درافکندی

تصاویر و صوت

نظرات