
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۱۸۷
۱
خلافِ عهد روا نیست در وفاداری
چه گویمت که تو بد عهد و بی وفا یاری
۲
به اعتمادِ تو نااهل روزگارِ عزیز
به باد رفت به صد سختی و به صد خواری
۳
نه شرط کردی و سوگند خوردی اوّلِ عهد
که تا اجل بگذارد مرا بنگذاری
۴
سر از محبّت ما می کشی ترا دیدیم
که روزگار نبودت ز ما که سر خاری
۵
جفا و جور بگو و بکن به آزادی
ز دوست معتقدان کی کنند بیزاری
۶
من آن نیام که به آزردن از تو برگردم
هنوز جانِ منی با همه جگر خواری
۷
امیدِ مرحمت است ار عقوبتی کنیام
دلیلِ راحت اگر بی گنه بیازاری
۸
نه زر که در قدمت ریزم و نه دست که دل
به زور باز توانم گرفت هم زاری
۹
مرا حواله به کویِ تو کردهاند و چو خاک
بر آستانِ توام تا به خاک بسپاری
۱۰
دگر ملامت کار اوفتادگان نکنی
اگر چنان چو نزاری شبی به روز آری
نظرات