
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۰۳
۱
مرای ای یار ضایع میگذاری
ترّحم کن گر آمد وقت یاری
۲
من مظلوم در دستِ تو عاجز
که داند تا تو ظالم در چه کاری
۳
خیالت گو وداعِ جاودان کن
اگر ما را به هجران میسپاری
۴
درست است این که از ما برشکستی
ولیکن نیست شرطِ دوست داری
۵
چنین بیغم که با رویی چو خورشید
به یک ذرّه غمِ یاران نداری
۶
طمع دارم ز چشمِ سرگرانت
که گه گه غمزه ای بر ما گماری
۷
به یک شفتالو از سیب زنخدان
برآور کارِ من آبی و ناری
۸
مرا گو می مده ساقی دگر بیش
خرابم کرد چشمانِ خماری
۹
مرا از یادِ تو یک دم به سر نیست
که تو از بدوِ فطرت یادگاری
۱۰
نزاری بی تو یک دم بر نیارد
گرم یادآوری و گر نیاری
نظرات
ر.غ