
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۰۴
۱
دوش آمد و گفت در چه کاری
از دست شدی سرِ چه داری
۲
بگذشت به هرزه روزگارت
موقوفِ که در چه انتظاری
۳
گرداب کشیده در میانت
میپنداری که بر کناری
۴
سر پیش بمانده چند باشی
مستغرق بحر شرمساری
۵
در رشته ی خویشتن پرستان
جهل است امید رستگاری
۶
خواهی که حیاتبخش گردد
هر دم که ز اندرون برآری
۷
بیرون روی از وجود و خود را
بسپاری و بیش سرنخاری
۸
تحقیق شعار خویش سازی
تقلید تمام واگذاری
۹
ای پیکِ عدم نگفتم آخر
بگذر ز وجودِ خود نزاری
۱۰
از ملک دو کون بر سرآیی
یکباره اگر تو واسپاری
نظرات