
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۱۴
۱
بیا یارا که آمد وقتِ یاری
مرا بی خویشتن تا چند داری
۲
به نومیدی چو من بی چاره ای را
روا باشد که ضایع می گذاری
۳
جفا بردن ز دشمن بر امیدی
بسی آسان تر از نومیدواری
۴
بسی جور از فراقت بردم ای دوست
ز دشمن تا کی آخر بردباری
۵
مباش آخر بدین نامهربانی
که یاد از دوستان هرگز نیاری
۶
شکیبایی مدار از من توقّع
که من معذورم از آشفته کاری
۷
ملاقاتی که رویت باز بینم
همین میخواهم از مولا به زاری
۸
به رغبت جان به جانان واسپارم
همین باشد طریقِ حق گزاری
۹
مقاماتی برون آرم که عشّاق
بیاموزند از من جان سپاری
۱۰
چو من در بی خودی مشهور دهرم
ز من شینی نباشد بی قراری
۱۱
میازار آخر ای یار دل آزار
نزاری تا به کی زار و نزاری
نظرات