حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۲۱۸

۱

چرا سر به پیوندِ ما در نیاری

مگر خود سرِ تنگ دستان نداری

۲

نه زر در ترازو و نه زورِ بازو

نه رویی که کارم برآید به زاری

۳

عجب این که هر دم بسوزی دلم را

هنوزم طمع می کند خاک ساری

۴

بخندی که در گریه آیم که گُل را

بخنداند از گریه ابرِ بهاری

۵

گر آشفتگی می نمایم عَفُو کن

که طاقت ندارم ز بی اختیاری

۶

چو بر آتشِ فرقتم می نشانی

ملامت مکن بر من از بی قراری

۷

چو چشمت نکردیم خونی چه باشد

که ما را چو زلفت فرو می گذاری

۸

کجا مهربانی و کو دل نوازی

اگر دوستی می نمایی و یاری

۹

بسی روزگارت به سر برد باید

که یاری بدست آوری چون نزاری

تصاویر و صوت

نظرات