
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۲۶
۱
هیچت افتد که به ما بر گذری
وز سرِ لطف به ما در نگری
۲
می توانی که دلم دریابی
بهترک زین غم کارم بخوری
۳
چند خاموش توان بود و حمول
هم شناعت مگر از حد ببری
۴
دادِ مظلوم بده ظلم مکن
تا نگویند که بی داد گری
۵
رویِ آنم که ببخشایی نیست
هر زمان بر سرِ رایِ دگری
۶
دردلی حاضر و در جان ساکن
ای که نزدیکی و دور از نظری
۷
مستم آری چه کنم معذورم
گر خطایی رود از بی خبری
۸
بی دلم بی دل و مشکل باشد
آفت بی دلی و منتظری
۹
بیش مخروش نزاری از دل
که تو خود جان به سلامت نبری
تصاویر و صوت

نظرات