
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۲۹
۱
گر مرا نیست به کویِ تو مجالِ گذری
به تو دارم طمع از روی عنایت نظری
۲
از پیِ وصلِ تو بر خویش گرفتم همه رنج
زان که ممکن نبود نفعِ جهان بی ضرری
۳
گر به دردم برسی دستِ عنایت بر سر
بر سر کشته ی هجران بکنی هم گذری
۴
با تو گویم سخن و کرده نظر با غیری
با تو باشم به دل و بوده به تن با دگری
۵
آخرالامر به جایی برسد قصّه که خلق
باز گویند به هر انجمن از من سمری
۶
من در افتادم و دستِ طمع از جان شستم
ترسم این است که پیش تو نیاید خطری
۷
من به الطاف تو دارم به جهان چشم امید
گوش با حالِ دلم بهتر ازین کن قدری
۸
رو به رویِ تو جهان می نگرد چون باشد
گر به احوالِ نزاری بکنی وانگری
نظرات