
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۳۰
۱
جهان خراب شد از نسبتِ پدر پسری
مکن عمارت اگر عاقلی که بر نخوری
۲
ز روزگار همین بهره بس که در کنجی
حدیث کس ننیوشی و نامِ کس نبری
۳
چو آدم از طلبِ گندمی مشو فرتوت
تو خود به ارز نیرزی جوی اگر بخری
۴
دلِ شکسته به دست آوری درست کنم
به از سری که به عادت سویِ سجود بری
۵
به جهدِ خلق نباشد قضای کُن فیکون
ز حکم رفته منال ار بهی ست ار بتری
۶
مکوش و کوش که نه قاصری نه محترزی
مترس و ترس که نه ایمنی نه بر خطری
۷
نشانِ باخبران بی خودی و بی خویشیست
هنوز بی خبری تا ز هیچ با خبری
۸
هم از حجاب بود گر به دوست وامانی
چه می کنی و چه می بینی و چه می سپری
۹
نزاریا برو و دامنی به دست آور
که کس بدو نرسیده ست جز به دست وری
نظرات