حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۲۳۳

۱

ترک من و آشوبِ دل خاتونِ ماه خاوری

بُغناق برگیر و بنه بر سر کلاه کافری

۲

بر دوش زلفت چون زره بگشاده از ابرو گره

برده ز هفت اختر فره بسته قبایِ ششتری

۳

بار و برت سیب و عنب نوشینْ دهان تریاکْ لب

وز غمزه و لب ای عجب هم جان و هم دل می‌بری

۴

با چشمِ تنگت چون دهن گفتم بترس ای پر فتن

کز چشمِ خون‌افشانِ من هم عاقبت زخمی خوری

۵

گفتا که هان ای دل‌شده بی‌حاصلی حاصل شده

خاک از دو چشمت گل شده کاری نداری ننگری

۶

تلخ از لبِ شیرین سخن ناواجب است ای سروبن

تمکینِ درویشان بکن منگر به ایشان سرسری

۷

دشمن‌صفت با دوستان بد می‌کنی نیکوست آن

سروی بتا یا بوستان ترکی نگارا یا پری

۸

هم زاهدو هم زاهدی زان شد نزاری منزوی

آیا چه شیرین شاهدی یا رب چه چابک‌منظری

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فرانسوا کاظمی‌نیا
۱۴۰۱/۰۱/۲۰ - ۰۵:۰۱:۳۰
کسی می‌دهند «بغناق» یعنی چه؟ فکر می‌کنم اشتباه نوشته شده است.