
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۳۸
۱
گر ز شیرینلبی کنم شوری
گو سلیمان عَفُو کن از موری
۲
فرشِ سلطان عجب نباشد اگر
عار دارد ز دامنِ عوری
۳
این که گویند دوست دوست مدار
نتوان کرد بر کسی زوری
۴
چه کم از حسن اگر دمی بنشست
یوسفی در برابرِ کوری
۵
کی کند شکر شکّرِ شیرین
ناچشنده ز بینمک شوری
۶
عاقبت پیلتن نجست از گور
گرچه تنها همی زدی گوری
۷
باز میگو نزاریا که خوش است
گر ز شیرین لبی کنم شوری
نظرات