حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۲۴

۱

هان کجایی که ز هجرانت قیامت برخاست

فتنه بنشان که دگر باره ملامت برخاست

۲

بی تو برخاست قیامت ز وجودم آری

هر کجا عشقِ تو بنشست قیامت برخاست

۳

منم آن عاشقِ بیچاره مسکین که مرا

حاصلِ عمر ز عشقِ تو ندامت بر خاست

۴

گفتم از کویِ تو برخیزم و کنجی گیرم

دل چو بشنید به تشنیع و غرامت برخاست

۵

هر دو ممکن نبود عشق و سلامت که شنید

کز درِ عشق فلانی به سلامت برخاست

۶

عقل جزوی به نصیحت چه کنم کز پیشم

هر چه جز وی بُد و کلّی به تمامت برخاست

۷

من که هرگز به ملامت نشوم با تو دگر

خود گرفتم همه عالم به ملامت برخاست

۸

قامتم پست چرا شد پس اگر در رهِ عشق

سرو را از سرِ آزادی قامت برخاست

۹

به کرم یک نفسی پیشِ نزاری بنشین

که نه آخر زجهان رسم کرامت برخاست

تصاویر و صوت

نظرات