
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۵۱
۱
چه باشد ار به ملاقات چارهای سازی
مرا شبی دگر از رویِ لطف بنوازی
۲
نیازمندِ توییم و تو را به حسن و جمال
مسلّم است اگر بر جهانیان نازی
۳
به ناز بر همه عالم مفاخرت کردن
تو را رسد که برون میپری به طنّازی
۴
نهادهایم سرِ بندگیّ و گردنِ طوع
چو زلف، بر ضعفا پس مکن سرافرازی
۵
بدیع کی بود از بدعت تو دل بردن
غریب کی بود از غمزه تو غمازی
۶
مکن به کام عدو دوستان مخلص را
روا مدار که با مستحق نپردازی
۷
مرا طمع به وصالِ تو محض نادانیست
که را رسد که کند با تو جز تو انبازی
۸
هنوز اگر تو تویی چون نزاری مسکین
بسی دگر را از خان و مان براندازی
۹
نصیحتی کنم ای دل تو را ز من بشنو
ببین که چیست جز او هر چه هست در بازی
تصاویر و صوت

نظرات