
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۵۵
۱
به اعتقاد نزاری عزیزتر به بسی
ز هر چه در همه آفاق هست همنفسی
۲
ز عشق دیر خبر یافتیم واویلا
که روزگار به سر بردهایم در هوسی
۳
به باغ قیمت گل بلبل آن گهی داند
که مدتی بکشد بار هجر در قفسی
۴
چو چشم شوخ دلم در سر نظر میکرد
به مصلحت شدم از پیش خلق باز پسی
۵
خیالِ روی تو اندر نظر که را طاقت
که من بدیدمش آشفتهتر شدم به بسی
۶
اگر به تیغ زدی در حضور دوست رقیب
چنان بدم به تحیر که در عسل مگسی
۷
نه برگ خلوت و نه روی در میان بودن
نه چاره دگر الّا سفر نه دسترسی
۸
به غصّه میروم و این بتر که قصّه خویش
نمیتوانم گفت از مصاحبان به کسی
۹
به آب سر نتوان دفع کرد آتش دل
وگرنه میرود اینک ز چشم من ارسی
۱۰
نزاریا به که نالی چو دوستان فریاد
نمیرسند و ندارد فراق وابرسی
۱۱
توانگرانِ بیاسوده در کجاوه ناز
چه غم خورند که فریاد میکند جرسی
نظرات