حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۲۶

۱

همین که از برم آن سروِ سیم بر برخاست

هزار نالهء دلسوزم از جگر برخاست

۲

درآمد از درم اقبال چون بَرم بنشست

برآمد از سرم آتش چو از نظر برخاست

۳

نه آتشیست که ساکن شود به آبِ سرم

که هر نفس که زدم شعله بیشتر برخاست

۴

اگر به خانه نشستست وگر برون آمد

نهان و پیدا زو فتنهء دگر برخاست

۵

عتاب گرم شد و جنگ سخت اگر بنشست

قیامت آمد و طوفان برفت اگر برخاست

۶

برآرم از گهرِ چشم هر سحر طوفان

که دید طوفان کز کثرتِ گهر برخاست

۷

به هرزه با کمرش در میان نهادم جان

چو کوه کن که هلاکش هم از کمر برخاست

۸

همه خلافِ مرادست اقتضایِ قضا

زمانه از سر پیمانِ ما مگر برخاست

۹

به پای مردیِ عقلم امیدها بودی

همین که عشق در آمد ز در به سر برخاست

۱۰

نفس نفس که بر آمد ز روزنِ حلقم

ز دودِ آتشِ دل در هوا شرر برخاست

۱۱

خنک وجودِ نزاری که در میانِ بلا

نشست ایمن و از معرضِ خطر برخاست

۱۲

چه التفات کند بعد از این ز وصل و فراق

کنون که این حُجباتش ز رهگذر برخاست

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۶۷۱

نظرات

user_image
ر.غ
۱۴۰۳/۰۵/۰۳ - ۱۶:۱۷:۴۸
همین که از برم آن سروِ سیمبر برخاستهزار نالهٔ دلسوزم از جگر برخاستدرآمد از درم اقبال چون بَرم بنشستبرآمد از سرم آتش چو از نظر برخاستنه آتشیست که ساکن شود به آبِ سرمکه هر نفس که زدم شعله بیشتر برخاستاگر به خانه نشستست وگر برون آمدنهان و پیدا زو فتنهٔ دگر برخاستعتاب گرم شد و جنگ سخت اگر بنشستقیامت آمد و طوفان برفت اگر برخاستبرآرم از گهرِ چشم هر سحر طوفانکه دید طوفان کز کثرتِ گهر برخاستبه هرزه با کمرش در میان نهادم جانچو کوهکن که هلاکش هم از کمر برخاستهمه خلافِ مرادست اقتضایِ قضازمانه از سر پیمانِ ما مگر برخاستبه پای مردیِ عقلم امیدها بودیهمین که عشق در آمد ز در به سر برخاستنفس نفس که بر آمد ز روزنِ حلقمز دودِ آتشِ دل در هوا شرر برخاستخنک وجودِ نزاری که در میانِ بلانشست ایمن و از معرضِ خطر برخاستچه التفات کند بعد از این ز وصل و فراقکنون که این حُجباتش ز رهگذر برخاست