
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۲۶۴
۱
به دست بی خبران چیست هیچ سرزنشی
دریغ اگر به دل افسردگان رسد تپشی
۲
ز خُبثِ مدعیان اهل حق نیندیشند
به نیک بخت چه نقصان رسد ز بد کنشی
۳
نخورده معترض از ذوقِ عشق بی خبرست
چه سود تا ندهندش ازین قدح چششی
۴
چه منفعت ز حصولِ مراد گولی را
که روح تازه ندارد به روی خوش منشی
۵
جماعتی که محبت ز فطرت آوردند
خلاصه ی دلِ ایشان به هم کند کششی
۶
مریدِ عشقم و الّا به حکمِ اونروم
که می نماید ازین خوب تر به من روشی
۷
غذا ز خونِ جگر ساختم چو می بینم
که نیست با من از این سازگارتر خورشی
۸
نزاریا نتوان شد به خود کسی که نهال
به اصل باز نشد تا نیافت پرورشی
۹
نشد هر آینه الّا به سعی آتش پاک
زری و سیمی کآلوده شد به غلّ و غشی
نظرات