حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۲۷۱

۱

مرا با دوست می افتد به هر وقتی و هر حالی

ملاقاتی نمی گویم به هر ماهی و هر سالی

۲

نظر بر هر چه اندازم جمال دوست می بینم

خیالش پیش چشم من بر استد هم چو تمثالی

۳

کسی را دوست می دارم که گر مشاطه حسنش

به رویش برکشد نیلی ز غیرت می شوم نالی

۴

به سر بر می رود دودم ز آتش خانه ی سینه

گر از دفع رقیبانش فتد در وعده اهمالی

۵

بیا ای ساقی و ساغر دمادم بر کف من نه

پیاپی ده ز پیمانی نیی کم تر ز کیّالی

۶

شراب و شاهدم باید که باشد دایم آماده

جز اینم در همه عالم به گردن نیست اغلالی

۷

مبین گو معترض ما رو به چشم کثرت و ذلت

که در مضمون هر نقصان بود پوشیده اکمالی

۸

کجا کون و مکان گنجد درون سینه ی آن کس

که باشد در دل تنگش ز مهر دوست مثقالی

۹

فدای دوست باید شد به رغبت همچو عیاران

نباید گشت گرد سر ز هر سو هم چو محتالی

۱۰

ز جان بازان وفا جویند نه از هر تن آسایی

که بار عشق بردن را بباید جست حمّالی

۱۱

به پای هر هوسناکی به پایان کی شود این ره

ز دستان داستان آید نه از دستان هر زالی

۱۲

بباید روزگاری تا پدید آید به دوران ها

مثال لیلی و مجنون سلامانی و ابسالی

۱۳

ملامت گوی را گفتم چه میخواهی نزاری را

نزاری می کشد باری نیازی می کند لالی

۱۴

چو مرغی در قفس تا کی بود دل مرده و غم گین

بهل تا آشیان گیرد برافشاند پر و بالی

تصاویر و صوت

نظرات