حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۲۷۴

۱

ما را نبود قاعده ی جنگ و جدالی

اما بود امید به صلحی و وصالی

۲

با تو نتوانم که به روی تو برآیم

گر بر منت از وجه عتاب است خیالی

۳

اما به شفاعت ز سر عجز توانم

گفتن که ببخش ار به قبول است مجالی

۴

هم بی بر و باری نبود عاقبت الامر

در باغ جهان هر که بر آورد نهالی

۵

ما را بر تو گر نبود بار عجب نیست

باز از بر تو در خور ما هست محالی

۶

از دور به نظاره توان کرد نگاهی

و ز طرف تتق جلوه توان داد جمالی

۷

در ساغر اخلاص به خلوت گه عشاق

ما را بده از کوثر خم خانه زلالی

۸

از روی خیال تو به سیری نکنم میل

این باشد اگر باشدم از غیر ملالی

۹

از دنیی و از عاقبتم با تو گریز است

عشق است کز او نیست به سر در همه حالی

۱۰

در مرتبه ی عاشق و عاقل ز نزاری

کردند گروهی ز سر دست سوالی

۱۱

گفت این مثل خضر و کلیم است معین

زین بیش به این نکته نیفزود مقالی

تصاویر و صوت

نظرات