حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۳۰۵

۱

بماناد آن برو بالا که رشکِ سروِ بستانی

چه رشکِ سرو بستان غیرتِ خورشید تابانی

۲

سهیلی یا مهی یا مشتری یا زهره یا مهری

پری یا آدمی یا حور یا بُت با چه می‌مانی

۳

به رخ‌سار آیتِ لطفی به دیدار آفتِ خلقی

به دندان درِ مکنونی به لب لعلِ بدخشانی

۴

به رفتن رشکِ طاووسی به گفتن غیرت طوطی

به معنی روحِ مغلوبی به صورت ماهِ رخشانی

۵

چنان در دیده چالاکی که گویی حورِ فردوسی

چنانی در دلم شیرین که گویی صورتِ جانی

۶

ز دورت هر چه می‌بینم دلم در جوش می‌آید

نمی‌دانم مگر خیر است ما را با تو روحانی

۷

دلم بردی و خب کردی و خود با آن نمی‌آری

بیا تا بر تو بر گویم چو می‌دانم که می‌دانی

۸

مرا گر محرمی بودی که رازم با تو بر گفتی

نبایستی به خونِ دل جگر خوردن ز حیرانی

۹

غریبم خاطرم یارا مرنجان گر خدا ترسی

به نوشی حاجتم یارا روا کن گر مسلمانی

۱۰

ز بخت خود نمی‌یابم که آن دولت دهد دستم

که بر پایت نهم رویی و سر از من نگردانی

۱۱

نزاری کاش کی هرگز نظر بر تو نیفکندی

چو نازل شد قضا اکنون چه مقصود از پشیمانی

تصاویر و صوت

نظرات