حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۳۱۱

۱

چو تازه کرد جهان نوبهار و رفت خزانی

تهی‌ست دستم ساقی بیار باده که جانی

۲

وگر چو دستِ من است ای پسر تهی شده مشکت

دو اسبه از پیِ می شاید ار الاغ دوانی

۳

چه گونه فوت توان کرد خاصه موسمِ گل‌ها

دمی که نه به لبِ کشت زار و آبِ روانی

۴

شراب و سبزه و آب روان و شاهد و مطرب

همین ست مایه و اسباب و دستگاه جهانی

۵

نبینی ای پسر اندر جهان فانی چیزی

نه خوش‌تر از دل بی‌غم نه خوب‌تر ز جوانی

۶

نشاط و عیش کنم روز کاختیار تو داری

چو اختیار ز دستت برفت خود نتوانی

۷

در آن نفس نرسی کز تو شادمانه برآید

اگر توقف اندیشه‌ای به کار رسانی

۸

غم جهان مخور و باده خور که آن به تو ماند

به عیش می‌گذران تا در اندهان بنمانی

۹

چو بر تو می‌گذرد عمر اگر خوشی و اگر نه

بکوش تا همه عمرت به خوش دلی گذرانی

۱۰

غنیمت است جوانی بیا و خوش دریابش

چه سود از آن که به سر چون رسید قدر بدانی

۱۱

به نقد دامنِ‌ام روز گیر فردا کس

نشان بهره ندیده است و آن بَسَت به نشانی

۱۲

نهان بباش نزاری به خویشتن که چنان به

که در نهان تو پیداست رازهای نهانی

تصاویر و صوت

نظرات