حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۳۲۷

۱

با تو رازی‌ست مرا از دگران پنهانی

عاشقِ زار توام ماه‌رخا تا دانی

۲

چشمِ خون ریز تو کشته‌ست منِ مسکین را

دادِ من راستی آن است کزو بستانی

۳

جان و دل هر دو ندارند محلی برِ تو

کی میسّر می‌شود این کار بدین آسانی

۴

یک‌دمی با دمِ ما ساز و گرچه ممکن

نیست کاین آتشِ سوزان به دمی بنشانی

۵

شیوهء من چه بود شیفته کاری در عشق

چه بود غایتِ معموریِ من، ویرانی

۶

گو چنین باش من و صحبتِ اوباش و رنود

هم برین بی سری اولاتر و بی سامانی

۷

من بر آنم که ز عهدِ تو نگردانم سر

آسیا بر سرِ من گر به جفا گردانی

۸

عشق از آن خانه برانداز کند خودبین را

تا برون آردش از ورطه ی نافرمانی

۹

سپر از غمزه ی مستِ تو بیندازد چرخ

با دو ابرویِ تو خود کس نکند پیشانی

۱۰

زهره خواهد که بر آهنگِ نزاری تا روز

همه شب بر سرِ کوی تو کند شب‌خوانی

تصاویر و صوت

نظرات