
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۲۸
۱
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
۲
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
۳
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
سایه ی سرو روان بر سرِ خاکی فکنی
۴
به نسیمی ز تو خشنودم اگر بفرستی
دلِ غمگینِ چو من سوخته ای شاد کنی
۵
نیفه ی نافه ی پر چینِ عرقچین تو شد
رشکِ ترکان ختایی و بتانِ ختنی
۶
لب و دندانِ ترا من به چه تشبیه کنم
حقه ی لعل درو رشتهء دُرِّ عَدَنی
۷
از نکو رویی و شیرینی و خوبی و کشی
شهره ی شهری و انگشت کشِ مرد و زنی
۸
در جفا کاری و عاشق کشی و بیدادی
آفتِ جانی و دردِ دلی و رنجِ تنی
۹
این همه هست که میگویم و زین هیچ نیی
هر چه هستی چه کنم جانی و جانانِ منی
۱۰
تا نزاری لبِ شیرینِ تو بوسید افکند
شور در عرصه ی آفاق به شیرین سخنی
نظرات