
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۲۹
۱
باور نمیکنم که تو پیمان بنشکنی
زیرا که التفات به یاران نمیکنی
۲
زین بهترک نظر به من دل شکسته کن
تا چند از تو سرکشی از من فروتنی
۳
سروی و سرو اگر چه که آزاد خوشترست
نی تا حدی که بر سرِ ما سایه نفکنی
۴
دل با تو در تنعّم و تن بی تو در نیاز
ای آن که راحتِ دلی و آفتِ تنی
۵
خطی به دوستیِ تو بر من کشیدهاند
ما دوستیم و بنده ی صادق، تو دشمنی
۶
تقدیر قادرست و گرنه ز رویِ عقل
نی من موافق تو نه تو لایقِ منی
۷
گردون به سر برآمده هم زیرِ دستِ تست
من عاجزی چه گونه کنم با تو گردنی
۸
برقع برافکن از بنِ گوشت ز بامداد
تا زهره بعد از این نزند لافِ روشنی
۹
در سر کشد نقاب ز رشگِ تو آفتاب
هم شام بر مثالِ کشیشانِ ارمنی
۱۰
ای سروِ سیم ساق که در بوستانِ جان
شاخِ امید را به جفا بیخ میکنی
۱۱
دیوانگی ز مامِ نزاری نمیکشد
تا زلفِ هم چو سلسله بر هم نمیزنی
نظرات
Amir amirit۱۹@yahoo.com