حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۳۴۳

۱

به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی

توقعی که درآیی دمی و بنشینی

۲

بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد

در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی

۳

قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر

به چشمِ تلخ که رشکِ هزار شیرینی

۴

به قولِ دشمنِ بد گویم التفات مکن

که دشمن از همه نوعی کند سخن چینی

۵

به رویِ خلق و برایِ خدای رحمت کن

که هم طریقه ی دنیایی است و هم دینی

۶

مرا که عاشقِ زارِ توم فرو مگذار

به ناتوانی و بی چارگی و مسکینی

۷

به عهدها چو تو صبحی نزاد مادرِ شب

که نور قبله ی جان سرّ حسن و تحسینی

۸

نه من به عزّتِ تو شاهدِ دگر یابم

نه تو به نسبتِ من عاشقِ دگر بینی

۹

کم افتدت به قدم چون نزاری مسکین

اگرچه به ز نزاری بود که بگزینی

تصاویر و صوت

نظرات