
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۵۳
۱
صنوبر قامتی دیدم به راهی
رقیبش بر عقب افتاده ماهی
۲
همین تا چشم من بر رویش افتاد
برآمد از دلِ پُر دردم آهی
۳
بدو گفتم برایِ لله آخر
چه باشد گر کنی درما نگاهی
۴
به چشمِ مرحمت کن التفاتی
مشو در خونِ جانِ بی گناهی
۵
نمی ترسی که فردا در مظالم
بگیرد دامنت فریاد خواهی
۶
به من گفت آخر ای فرسوده ایّام
نشد حاصل هنوزت انتباهی
۷
چه می گویی نمی دانی که آخر
ندارد این تمنّا سر به راهی
۸
ترا قدرِ وصالِ ما نباشد
گدایی را چه حّدِ پادشاهی
۹
نزولِ ما و کنجِ کلبه ی تو
دریغ انصاف را یوسف به چاهی
۱۰
نزاری از کهن سالان نزیبد
طمع کردن چنین در وصلِ ماهی
۱۱
مرو در سایه ی زلفم طلب کن
مگر ایمن تَرَک یابی پناهی
نظرات