
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۶۱
۱
عشق است نه هر چنان که خواهی
دردست و نیازِ صبحگاهی
۲
از خود به درآی تا نباشی
موقوفِ اوامر و نواهی
۳
گر زآن که گدای کوی اویی
بر ملک وجود پادشاهی
۴
تو هیچ نهای به خود اگر خود
از ماه تُراست تا به ماهی
۵
نوریت بباید ای خردمند
کز ظلمتِ خود دراو پناهی
۶
بیواسطه ی هدایتِ خضر
ره نیست به چشمه در سیاهی
۷
دور از قدمِ محقّقانی
تا ملتفتِ سر و کلاهی
۸
این نکته بدان که تا چو اقطاب
واصل نشنوی طفیلِ راهی
۹
بر محضرِ نیستان نزاری
بنویس به خطِ خود گواهی
۱۰
با هستیِ خویشتن نگردی
موصوف به هستیِ الاهی
نظرات