
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۶۴
۱
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
۲
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
۳
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
تسلیم و تسلّم کن در گفت نیفزایی
۴
تو آن منگر کاوّل از ما خَلَقَ اللّهی
آن امر کزو فایض از اوّلِ مبدایی
۵
عشق است و نمیدانی رمزست و اگر دانی
بیخویشتنی باشی از خویش برون آیی
۶
عشق است لقب آن را کز وی شدهای فایض
و او با تو همی گوید فایض شده از مایی
۷
ای عقل ز من بشنو یک نکته اگر خواهی
کاین مسئله را دانی وین مرتبه را شایی
۸
با عشق مکن پنجه وز عشق مشو طیره
باز آی ز خودبینی مفریب به دانایی
۹
دانی پسرِ مُرَه از حضرتِ ربّانی
محجوب چرا ماندهست از غایت خودرایی
۱۰
گویند نزاری را از مستی و ناپاکی
هنگام سخن گفتن عادت شده هر جایی
۱۱
لایجتمعاند آری ضدّان چه توان کردن
دورند خردمندان از شیوه ی شیدایی
نظرات