
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۶۵
۱
به پای مردیِ عقل از رهِ شکیبایی
کجا روم که محال است عقل و سودایی
۲
طمع مکن که به تدبیرِ عقل دست دهد
شکیب هر که برآورد سر به شیدایی
۳
دلی بباید و پیشانییی که نتوان رفت
طریقِ عشق به نازکدلی و رعنایی
۴
هنوز عشق ندانی که چیست تا وقتی
که در محافلِ مردانِ پاک بازآیی
۵
به جز کمال نبینی چو چشم بربندی
بهجز جمال نبینی چو چشم بگشایی
۶
چو باز دیده ز هر دو جهان چو بردوزی
به دوست راه بری چون به خویش بازآیی
۷
نزاریا به سرِ عشق هیچ ره نبری
به عقلِ مختصر آن به که درنیفزایی
۸
خلافِ عشق به فرمانِ عقل دانی چیست
همان حکایتِ ابلیس و خویشتن رایی
نظرات