حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۳۷۵

۱

شبِ وصال نبردم گمانِ روز جدایی

هلاک می‌شوم ای چشمه ی حیات کجایی

۲

ز پای‌مالِ فراقت به هیچ وجه خلاصم

نمی‌شود متصوّر مگر تو با سرم آیی

۳

نسیم‌وار کشم جان به پیشِ رویِ تو روزی

که بازآیی و بند بغل‌تر بگشایی

۴

دمِ پسینم اگر پیش از آن که قطع بباشد

فرا رسی به سرم زندگانیم بفزایی

۵

ز پیش چشم برفتی و در مقابلِ جانی

کجا روی که به حکمِ ازل حواله به مایی

۶

بیا که ناله ی زارم محصّلیت فرستد

که آن‌قدر ندهد مهلتت که خط بنمایی

۷

بیار اگر همه بر خونِ من بود که نپیچم

سر از خطِ خوشت ای رشکِ لعبتان ختایی

۸

اگر به شرح نویسم که بی تو در چه عذابم

دلت بسوزد و رحم آوری و پیش بیایی

۹

نگفته‌اند حکیمان که دل به دل کشد آخر

چو مایلم به تو چندین ز من ملول چرایی

۱۰

من از تو جان نبرم عاقبت چنان که تو گفتی

برای آنم اگر نیز هم بر آن سرِ رایی

۱۱

کمندِ عشق تو و گردنِ نزاری عاجز

که را امید بماند به هیچ روی رهایی

تصاویر و صوت

نظرات