حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۳۸۵

۱

امید هست که روزی جمال بنمایی

اگر به خشم برفتی به صلح بازایی

۲

نخست چاشنی ای دادی ام به شربت وصل

چو پای بند شدم روی بازنگشایی

۳

من از جفای تو بر سر زنان تو سر در پیش

کرشمه می کنی و می روی به رعنایی

۴

چو می گرفتی ام اول چو پارسا بودی

مکن که آخرِ کارم کشد به رسوایی

۵

اگر دو دیده به یک بار در سرِ تو شود

ز گریه کم نکنم گو مباش بینایی

۶

طریقِ رایِ تو جویم به هرچه لطف کنی

مطیعِ حکمِ تو باشم به هرچه فرمایی

۷

یه طعنه گفت پدر کای پسر شکیبا باش

چه گونه بر سرِ آتش کنم شکیبایی

۸

عجب از آن که دهی پندها نزاری را

کجا به وعظ کند التفات شیدایی

تصاویر و صوت

نظرات