
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۹۴
۱
نشسته ام مترصّد به کنج تنهایی
بدان امید که تشریف وصل فرمایی
۲
در آرزوی دمی ام که هم دمی یابم
مگر خلاص شوم از عذاب تنهایی
۳
زهی سعادت و دولت اگر شبی، روزی
ز در درآیی و از رخ نقاب بگشایی
۴
ز عفو تو نه غریب است جرم بخشیدن
ز لطف تو نه بدیع است بنده بخشایی
۵
نه خانه خانه ی خیلِ خیالِ طلعتِ توست
به فضل خود چه شود خانه گر بیارایی
۶
اگر چنان که زمن بنده زلّتی رفته ست
به لطف باز نوازی به صلح بازآیی
۷
نزاریا نه بر ازای حدِّ توست بگوی
تو کیستی که به هم خانگیِ او شایی
تصاویر و صوت

نظرات