
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۳۹۹
۱
ای بخت ندانم به سرم باز کی آیی
کی باز در بسته به رویم بگشایی
۲
احیا کنی اموات دگر باره چو عیسی
گر هیچ کنی معجزه ای باز نمایی
۳
دیرست که بر ما نگذشتی و نبردی
بیمار دل سوخته را گو که کجایی
۴
باری بگذر بر من و باری ز دلِ من
بر دار که مُردم ز گرانی جدایی
۵
چون سوزن اگر رشته کنی در همه چیزی
بر روی فتد بخیه ی پیوند هوایی
۶
ظلمت بزدی راهم اگر زآن که نکردی
از خاطر من صیقل می زنگ زدایی
۷
او مونس من باشد و من دست کشِ او
او تربیتم کرده و من مدح سرایی
۸
بر زهد نصیحت گرم الحاح نماید
چیزی ننهد روح ز بی هوده درایی
۹
پر کن قدح می به نزاری ده و بِستان
از وی همه سرمایه ی کردی و کیایی
نظرات