
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۴
۱
از من چه شد که یاد نیامد حبیب را
مردم ز درد و نیست غم من طبیب را
۲
گو رنجه کن قدم به عیادت که خوب روی
نبود بدیع اگر بنوازد غریب را
۳
برآستان دوست مجاور بدی سرم
گردست امتناع نبودی رقیب را
۴
هرگز به هرزه دامن گل کی دهد ز دست
گر هیچش اختیار بود عندلیب را
۵
رغم عدو چه تعبیه یی ساخت زلف دوست
در جیب صبح باد روان کرد طبیب را
۶
جز یاد دوستان نرود در مسامعم
آن به که نشنوم هذیان خطیب را
۷
پیرانه سر چو زاهد صنعان ز دست دل
درگردن افکنم به ارادت صلیب را
۸
استاد من معلم کُتّاب عشق بود
بیهوده می کنند ملامت ادیب را
۹
تسلیم عشق شو چو نزاری نه معترض
نقض معلمان نرسد مستجیب را
تصاویر و صوت

نظرات
عین. ح
جابری