
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۴۰۴
۱
هر که جگرگوشه ای دارد و جانانه ای
در نظرش مصر دان هست چو ویرانه ای
۲
خاصه که تو دل بری شنگِ جهانی که نیست
در صدفِ روزگار همچو تو دردانه ای
۳
مطلعِ خورشید چیست رویِ تو دیدن صباح
دولتِ آن کش بود همچو تو همخانه ای
۴
شعله ی شمعِ رخت در دلم آتش فکند
چیست به جز سوختن حاصلِ پروانه ای
۵
لایقِ حضرت نی ام معترفم معترف
تا چه کند عاقلی صحبتِ دیوانه ای
۶
قدرِ تو نشناختم زان برمیدی ز من
حیف بود آشنا بر درِ بیگانه ای
۷
قصّه ی شیرین و گل حسنِ تو منسوخ کرد
چند توان گفت باز بیهده افسانه ای
۸
غصّه ی دردِ فراق عرضه کنم پیشِ تو
گر بودم خلوتی با تو به گوشانه ای
۹
جانِ نزاری به لب می رسد از عشقِ تو
چند کند احتمال پُر شده پیمانه ای
نظرات
ر.غ