
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۴۰۵
۱
آخر ای شمعِ روان پروانه ای
چند سوزی خاطرِ دیوانه ای
۲
گر چه ما بر شمعِ رویت سوختیم
شمع را نگریزد از پروانه ای
۳
هیچ نقصانی نباشد شمع را
گر شبی روشن کند ویرانه ای
۴
کی بود حاجت شبِ خلوت به شمع
هر که را باشد چو تو همخانه ای
۵
عقل بر شمعِ جمالِ رویِ تو
همچو مدهوشی ست در کاشانه ای
۶
جانِ من شد در خیالِ رویِ تو
همچو آدم مبتلایِ دانه ای
۷
جز مگر آنچ از تو می گویند نیست
هر چه دیگر نیست جز افسانه ای
۸
دورم از رویِ تو در عینِ هلاک
جان نباشد زنده بی جانانه ای
۹
خود نزاری کیست تا گویند از او
در میان عاقلان دیوانه ای
۱۰
گردن افرازست و سرکش لیک نیست
زلفِ جانان را گریز از شانه ای
نظرات
الف رسته