حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۴۱

۱

عشق این است که ما راست دگرها هوس است

هر که چون ماست نشانیش ز معشوق بس است

۲

در حضوریم به کویش ز شد آمد فارغ

شهر پندار که بی محتسب و بی عسس است

۳

خود چه باک است اگر شهر پر از محتسب اند

یا چه بیم است ز هر چند که در دهر کس است

۴

دوست گو خواه نهان باشد گو خواه عیان

اصل معنی طلبد عشق که سوزش هوس است

۵

قدر عیسی نشناسد خر بفسرده نفس

چه شناسند که موسی دم و عیسی نفس است

۶

عقل کشتی صفتان را به جهالت نوح است

عشق ره گم شدگان را به دلالت جرس است

۷

ما که دیوانه عشقیم ز عقل آزادیم

هر که جایی رسد از پس رَوی عقل خس است

۸

صید چون مرغ نگردیم به هر دانه که خود

نسر طایر به بر همت ما چون مگس است

۹

عمر ما را چه تفاوت که اجل در پیش است

عشق ما را چه تفاوت که غرامت ز پس است

۱۰

هیچ دیوانه درین ره به نزاری نرسد

به رسیدن نبود آن که بدو دست رس است

تصاویر و صوت

دیوان حکیم نزاری قهستانی ـ ج ۱ (براساس ده نسخه خطی معتبر کهن سال) متن انتقادی - حکیم نزاری قهستانی - تصویر ۶۹۳

نظرات