حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۴۷

۱

می خور که بر اصحاب خرابات حلال است

گو زهر خور آن کس که بر او نوش وبال است

۲

زان باده که گویی دمش از بوی بهشت است

گر نیز به دوزخ بروم توبه محال است

۳

بسیار بکوشید خَضر تا که بدانست

آخر که حیاتش هم از این آب زلال است

۴

از صحبت یاران دل افروز به نوروز

غایب نتوان بود که هنگام وصال است

۵

آنچ از دم عیسی به روایت بشنیدیم

دیدیم که در قافله ی باد شمال است

۶

عیبم مکن ای خام که افسرده نداند

تا سوخته ی عشق بر آتش به چه حال است

۷

در گوشه ی محراب به تقوا بنشیند

آن را که نظر بر خم ابروی هلال است

۸

از خانه برون آمدنم زهره نباشد

در خلوتم آن روز که آن محض کمال است

۹

شوخی دگر از هر سر کویم که برآیم

چادر بگشاید ز قیامت که جمال است

۱۰

روزی پدرم گفت برآنم که نزاری

از مطرب و می توبه کند این چه خیال است

۱۱

معروف بود مردم دیوانه به توبه

بر من به جویی هر چه حرام است و حلال است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
رحیم غلامی
۱۴۰۰/۰۱/۰۹ - ۰۹:۲۰:۱۴
پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
ر.غ
۱۴۰۲/۱۲/۲۸ - ۰۷:۴۳:۵۴
پیوند به وبگاه بیرونی