
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۵۰
۱
دل و جانم آنجا که جان و دل است
به جانان که بی جان و دل مشکل است
۲
غلط میکنم چند گویم ز دل
به جانان رسیدن نه کار دل است
۳
ز مبدای فطرت برفته ست حکم
همین است و بس جان به جان مایل است
۴
نه دنیا بمانده ست و نه دین به من
مرا از محبت همین حاصل است
۵
گرفته نشیمن گه جان من
عقابی دلاور ولی بسمل است
۶
نهنگی ست در قلزم آز من
و لیکن چو لنگر دو پا در گل است
۷
بر امید یک قطره از بحر عشق
دو عالم به صد غصه بر ساحل است
۸
ز بن گاه تقلید بربند رخت
که مقصد فراتر از آن منزل است
۹
ندانی به خود هیچ دانا کسی ست
کر بر جمله دانندگان فاضل است
۱۰
ندانست مستودع از مستقر
هر آن کو درین امتحان داخل است
۱۱
نزاری ز مردان حق گو سخن
دگر هر چه گویی همه باطل است
تصاویر و صوت

نظرات