
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۵۲
۱
نکونامی و بدنامی کدام است
چو عشق آمد چه جای ننگ و نام است
۲
نمی ترسیم در عشق از ملامت
ملامت در عقب بالا کلام است
۳
هم از دل فارغیم اکنون هم از جان
که ما را جز غم جانان حرام است
۴
در دیوانگی ها برگشادیم
که عقل از بس تمامی ناتمام است
۵
بسی سودا درین سودا بپختیم
هنوز اندیشه ی این کار خام است
۶
سر دیوانگی دارم ازین پس
که را با ما هوای این مقام است
۷
به ترک خواجگی گفتیم و رندیم
اگر چه خواجگی با احتشام است
۸
کسی را خواجه می خوانند بالله
که صد ره کمتر از کمتر غلام است
۹
ز محنت کلبه ی فانی نزاری
به قصری شد که دولت مستدام است
نظرات