
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۵۷
۱
دیر شد تا رسم قربان کیش ماست
بذل جان کارِ دلِ بی خویش ماست
۲
چون ز دنیا بی نصیب افتاده ایم
گر همه قارون بود درویش ماست
۳
این همه کثرت حجاب ما ز چیست
از خیال مصلحت اندیش ماست
۴
نیش فصّاد قناعت نوشِ ما
نوش زهاد مقلد نیش ماست
۵
ما به کفر و دین نداریم التفات
در مراتب بیش کم، کم بیش ماست
۶
رازداری در دل ما غور کرد
آنکه هرگز سر نکرد آن ریش ماست
۷
چون فرو شستیم از این مردار دست
گرگِ مردم خوار دنیا ، میش ماست
۸
نور وحدت آفتاب روشن است
گر غمامی می نماید پیش ماست
۹
هر که دارد با نزاری دوستی
گر همه بیگانه باشد خویش ماست
نظرات