
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۶۴
۱
جهان پرفتنه از جانانهٔ ماست
فلک سرمست از پیمانهٔ ماست
۲
تپان مرغ دل اندر بر ملک را
به بوی دام کاه و دانهٔ ماست
۳
اگرچه از همه اکوان برون است
چو هست اندر درون هم خانهٔ ماست
۴
خردمندان نه مرد این حدیثند
در این ره عقل کل دیوانه ی ماست
۵
اگر تو طالب گنج نهانی
بیا کین گنج در ویرانهٔ ماست
۶
به شب خورشید اگر حاضر ندیدی
بیا بنگر که در کاشانهٔ ماست
۷
چه خورشید آن که خواهد شمع گردون
که گوید کمترین پروانهٔ ماست
۸
عیان مطلوب و ما محجوب هیهات
حجاب از نفس نامردانهٔ ماست
۹
برادر کآشنای کوی او نیست
برادر نیست او بیگانهٔ ماست
۱۰
نزاری نقد وقت خویش را باش
سخن های دگر افسانهٔ ماست
نظرات