حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۶۶

۱

دریغ نیست وجودم که در عذاب الیم است

دریغ صحبت یاران و دوستان قدیم است

۲

بسی مفارقت افتد میان اهل مودت

ولی شماتت اعدا ز هر کنار عظیم است

۳

چو در حضور بود خاطر از فراق نترسم

قتیل تیغ بلا را ز تیر مرگ چه بیم است

۴

گرم دو دیده بدوزند روی دوست ببینم

که اندرون مصفا چو دست پاک کلیم است

۵

حجاب عقل محال است عشق را که بپوشد

چنان که نافة در جیب و طبل زیر گلیم است

۶

مگر صفا ز گریبان یوسفم به در آید

که بوی پیرهن است آن که می دمد نه نسیم است

۷

به بوستان همه کس مایل تفرج و بر ما

نه بوستان که جهان بی وجود دوست جحیم است

۸

مزید دولت آن مقبلی که بخت مطیعش

بر آستانه صاحب دلی چو خاک مقیم است

۹

رقیب را که چنین منع می میکند ز حبیبم

دگر رقیب نمیخوانمش که دیو رجیم است

۱۰

چرا صبور نباشم مشنّعِ متهتّک

محل راز نداند که مرد عشق حلیم است

۱۱

ز سنگ خون بچکد گر به دوست باز نمایم

که در فراق چو خون میخورم خدای علیم است

۱۲

ز دوستان به ملامت نه ممکن است ملالت

دوای درد نزاری خلاف رای حکیم است

تصاویر و صوت

نظرات