
حکیم نزاری
شمارهٔ ۱۷۰
۱
به قامت تو که تشویش سرو بستان است
به طلعت تو که تشویر ماه تابان است
۲
به ابروی تو که جفت است و در جهان طاق است
به گیسوی تو که دلگیر تر ز قطران است
۳
به سینه ی تو که از رشک اش آب گردد سیم
به غمزه تو که در سینه، جفت پیکان است
۴
به عارض تو که از غایت لطافت او
عرق نشسته ز خجلت بر آب حیوان است
۵
به ساعد تو که سر پنجة نگارینش
خضاب کرده به خون بسی مسلمان است
۶
بدان دو نرگس جادو که در ممالک حسن
هزار فتنه و آشوب از آن دو فتّان است
۷
به حلقه حلقة زلف از فراز خورشیدت
که طرّه هاش چو دور قمر پریشان است
۸
به روشنایی خورشید عالم آرایت
که همچو ذرّه در او چشم عقل حیران است
۹
به رایحات عرق چین نازکت که درو
خواص پیرهن و چشم پیر کنعان است
۱۰
که بی تو شخص نزاری چنان نزار شده است
که ره فراسر کارش نمیتوان دانست
نظرات