حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۱۷۲

۱

اگر مفارقت ای دوست بر تو آسان است

دل تو را نتوان گفت دل که سندان است

۲

اگر شکیب ندارد نیازمند وصال

بدش مگو که مشتاق روی جانان است

۳

اگر گدایی عاشق شود خجل مکنش

به سرزنش که اسیر ایاز سلطان است

۴

هر آدمی که پری پیکری به دست نکرد

هنوز حاشا در پای گاه حیوان است

۵

در آن وجود که از عشق جنبشی نبود

بود معاینه چون صورتی که بی جان است

۶

تورا عذاب شب گور هایل است و مرا

عذاب روز جدایی هزار چندان است

۷

زباد رایحه ی شهرِ دوست می آید

مگر برید صبا هد هد سلیمان است

۸

قیاس کن تو که فردوس مطلق است عراق

مرا چه فایده چون دوست در قهستان است

۹

گریز کردن از اصحاب غیر مصلحت است

علی الضروره اگر عزمشان به ایران است

۱۰

به اتفاق رفیقان مشوش احوال اند

نه هم نزاری و بس زین سفر پشیمان است

تصاویر و صوت

نظرات